۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه

من، نازگل، آدم بزرگم....

من این مطلب رو 15 ماه پیش تو 360 نوشتم:
در باب "پسر بودن چه آسان، دختر بودن چه سخت است".
.
.
.
"حتی به قیمت سربازی
آره به خدا، من حاضر بودم به قیمت سربازی رفتنم که شده پسر باشم. نه خداوکیلی این انصافه؟ آخه انصافه؟........
قیاس زن و مرد قیاس مع الفارقه(اصطلاح را حال کردید!).آخه مگه خرگوش این حق رو داره که بگه خدا چرا منو این جوری خلق کردی؟!! چرا من زورم به روباه نمی رسه؟؟ آخه چرااااااااااااااا؟؟؟ و آیا اسب این حق رو داره که بگه خدا چرا منو جوری خلق کردی که بقیه بتونن سوارم بشن؟؟؟ها ؟؟!!
و من به عنوان 1 دختر آیا این حق رو دارم که بگم :
-آخه خدا چرا؟چرا به عنوان یه خدا خواستی به جنس نر گونه ی بشر فاز بدی؟؟؟ها؟هان؟؟
-خدا:خوب دلم خواست!خدام، می تونم می کنم، می تونی بکن!!!به تو هم هیچ ربطی نداره.
-من(در حالی که ازاحساس ضایگی شدید رنج می برم):دست درد نکنه!
.
.
.
تا بخوای بفهمی من کیم این جا کجاس بهت می گن وااااای چه قدر خانم شدی. بهت میگن خانم که نتونی بگی "نه".
دقت کردید در بسیاری از موارد وقتی می گن جوون منظور مردان جوانه! و جوونی کردن فقط مال پسراس.
اگه یه جوون شروع کنه به مسخره بازی ، اگه پسر باشه خوب جوونه، جوونی کرده.اگه دختر باشه...واه،واه... دختره ی چش سفیده، جلفه، گیس بریده... من نمی گم دخترا باید مسخره بازی در بیارن می گم چرا ما برخورد یکسان با این دو نداریم ؟
می گن این دوره زمونه خیلی سخته جوونا خودشونو نگه دارن، دخترا خیلی بد شدن!!!(این یعنی اوصولا دخترا به سن جوانی نمی رسن). پشت چراغ قرمز میان میشینن تو ماشین ...خب آره سخته، چون پسره هر غلطی بکنه هیچ کس خبر دار نمی شه، ولی دختره حتی اگه تقصیر خودشم نباشه می شه گاو پیشونی سفید. واقعا سخته گذشتن از این لذت اونم وقتی که گندش هیچ وقت در نمیاد."
.
.
.

بررسی ساختاری نوشتار بالا از منظر کارشناسی:
الان بعد از 15 ماه من کماکان مطالب بالا را تصدیق می کنم و باور دارم، عمده تبعیضی که علیه زنان روا داشته شده، به دلیل نگاه خود زن ها به "زن" بوده.
راستش الان دیگه دلم نمی خواهد پسر باشم. دختر یا پسر، برایم مهم نیست، اصلا بهش فکر نمی کنم. من یه انسانم، تنها چیزی که هست اینه که کروموزوم جنسیه من XX هست. همین. من کاملا اینو پذیرفتم. من به خودم به عنوان اقلیتی که باید براشون به طور خیلی ویژه برنامه ریزی بشه نگاه نمی کنم. حالم از عبارت "دفاع از حقوق زنان" به هم می خوره. چون برای من تنها یادآور واژه ی "ضعیفه" است که سال ها برای توصیف زن استفاده می شده.
من جزو اکثریت "انسان ها" هستم و نه اقلیت "ضعیفه ها"!

یاد ایامی...

من حدود 1.5 سال تو 360 بودم، بعد انهدام آن مکان که ملجعی بود برای بی پناهان، به اینجا اودم. اما اینجا غریبه ام.
دلم تنگ شده واسه 360 اما شاید این یه فرصت خوب باشه برای اینکه برای خودم بنویسم، خود خودم. یه عمر برای بقیه نوشتم، برای اینکه تو کامنتاشون از من تعریف کنن. حالا برای خودم می نویسم. برای قلب کوچکم!
می خواهم تمام اون مطالبی رو که تو این 1.5 سال نوشتم، دوباره بخونم، می خواهم ببینم بزرگ شدم یا نه. می خواهم خودم رو نقد کنم، از دیدگاه یک آدم بزرگ. یه آدم بزرگ 20 سال و 6 ماهه

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

بوی خاک بارون خورده

صدای غرش آسمون، چیک.......چیک ، قطره های بارون، بوی خاک بارون خورده، وااااااااااای، خدا عیشمون رو تکمیل کردی . عجب من عاشق این بوی خاک بارون خورده ام. وقتی خواستی منو ببری بهشت، یادم باشه یه ذره از این خاک بریزم تو جیبم بیارم اون ور. بهشت که خاک نداره، داره؟! اون وقت من دلم برای خاک بارون خورده تنگ می شه. راستی بارون اون ورا پیدا می شه؟ اگه نمیشه بگو یه تیکه ابر هم با خودم بیارم.
خدایا خودت که می دونی، این آدما رو جون به جونشون کنی، زمینین، از خاکن. اگه با خودم خاک نیارم تو بهشت احساس غربت می کنم. کما اینکه جاییکه تو باشی چه جای حس غربته.
راستی خدا، حراست بهشت گیر نده بگه چرا خاک با خودت آوردی؟! من حوصله ی این چیزا رو ندارم.
آخه من عاشق بوی خاک بارون خوردم، شاید چون منو یاد یه خاطره ی خوب میندازه، یه خاطره ی دور. وقتی داشتی آب می ریختی روی خاکم تا گلم رو بسرشتی، وقتی داشتی منو می آفریدی.
آاااااااااااه..... یه نفس عمیییییق، ریه هام رو پر می کنم از بوی خاک بارون خورده. وجودم پر از طراوت می شه.
چیلیک، چیلیک، یا شایدم تلق تلق، بارون می خوره روی برگها. برگهای مویی که خودش رو پیچیده دور میله های پنجره ی اتاق من. چیلیک چیلیک، تلق تلق، انگار روی روح من می خوره. چیلیک چیلیک، دیلینگ دیلینگ.... یه پرنده بلند بلند، یه چیزی به خدا می گه... می روم جلوی پنجره و پرده را می زنم کنار. یه نسیم خنک مادرانه صورتم رو نوازش می کنه، شایدم دست خدا بود که روی صورتم کشید. دلم می خواست می رفتم بیرون تا بوسه هایی که خدا برای زمینی ها فرستاده را از دست ندهم. اما... اما حیف که ساعت 45 دقیقه بعد از نیمه شبه و من نمی تونم برم بیرون.
45 دقیقه ی بامداد یکشنبه 8 شهریور
نازگل

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

افشاگری های یک خس و خاشاک

از آنجایی که این روزها هر کسی از مادر مکرمه اش قهر می کند، می رود امتیاز نیابت امام زمان را از سازمان های ذی ربط و بی ربط اخذ می کند، اینجانب قبل از قهر کردن از مادرمان می خواهیم به نمایندگی از امام زمان یک مقدار افشا گری کنیم.
  • افشاگری اول: آن دستی که فردی موسوم به س.ع.خ در انتخابات اخیر ایران مشاهده کرده، به هیچ وجه دست امام زمان نبوده. امام زمان در بیانیه ای که سندش موجود نیست، ضمن تکذیب هر گونه ارتباط با فرد مذکور افزوده: " احتمالا فرد مذکور به دلیل سوء مصرف مواد مخدر دچار توهم زدگی گردیده است. امام زمان در ادامه بیان نمود: هر گونه دستکاری در نتایج انتخابات را اکیدا تکذیب می کند. تحقیقات کارشناسان برای مشخص شدن عامل دستمالی کردن انتخابات، به دلیل اصابت تصادفی اجرام سخت با سرشان تا کنون بی نتیجه مانده.
  • افشاگری دوم: فردی موسوم به ابلیس.ش در مصاحبه ای با کامران.ن ضمن اعلام کم آوردگی، خواستار ملاقات و عکس گرفتگی با م.اح نژاد شد. وی در ادامه و در حالی که دستش از پشت بسته شده بود، ملتمساته خواستار اخذ واحد های درسی "دروغ خرد و کلان" با دکتر اح.نژاد شد.
  • افشاگری سوم: انگلیس در کلیپی که سندش در سفارت ایران در نپتون موجود است، ضمن ابراز برخی حرکات ناشایست موزون از فرط ذوق مرگیدگی_در حالی که سلامت اخلاقی ما به شدت به خطر افتاده بود_ اعلام کرد:" م.اح نژاد، نمونه ی بسیار موفقی بوده. وی در واقع تکامل یافته ی رضا خان است. با این تفاوت که ژن های خون خواری ، دروغ گویی و حماقت به شدت در وی تقویت شده. این نمونه از لحاظ آی کیو هم بهبودیافته. از توانایی های خارق العاده ی این نمونه همین بس که قابلیت تحصیل در مقطع دکترا و تواما استانداری را دارد. یکی یگر از توانمندی های این معجزه ی هزاره ی سوم که موجب کف کردگی ملت شده قابلیت" نگاه کردن مستقیم به دوربین و اثبات سفید بودن جسم سیاه است".در مجموع انگللیس که خیلی با اح. نژاد حال می کند.

تا فشاگری های بعدی....

اشهد ان لا اله الا ال...

نازگل

26 تیر 1388

Copyright 2009, No right reserved!